فیلم مستند رنگ دانش خدا روایتی از نقاشیهای انتزاعی حبیبالله آیتالهی است.
حبیب الله آیت اللهی یک نقاش است. نقاشی های او انتزاعی هستند. او در خانواده ای مذهبی متولد شده است و تحصیلات خود را در اروپا گذرانده است. این فیلم روایتی از نقاشی های او است. نقاشی هایی که بر اساس باورهای دینی و مذهبی خلق شده اند.
آشنایی با حبیبالله آیتالهی به ساخت فیلم مستند نشان برمیگردد. در فیلم مستند نشان به نمادهای ایرانی به کار رفته در عَلَم (علامت) پرداخته شده است. در ساخت عَلَم (علامت) که خود یکی از نمادهای مورد استفاده در مراسم عزاداری امام حسین(ع) است، از نمادها و نشانههای ایرانی پیش از اسلام مانند چلیپا استفاده شده است. این فیلم در حال ساخت بود و صحبت دربارهی آن در جلسهای گل انداخت. یکی از دوستان مطرح کرد که یکی از استادهایش در دانشگاه معتقد بوده که نه تنها عَلَم شبیه به صلیب نیست، بلکه صلیب مسیحیت از چلیپای ایرانی که قبل از تولد حضرت مسیح توسط ایرانیها به اروپا برده شده، گرفته شده است. آن استاد حبیبالله آیتالهی بود. بلافاصله به ملاقات او رفتم و آشنا شدیم و زمینه همکاری ما فراهم شد.
او را فردی با پیشینه مذهبی دیدم که نسبت به ایران و ایرانی با تعصب و علاقه و اعتقاد صحبت میکرد. پس از آن با نقاشیهای او آشنا شدم. نقاشیهایی که در نگاه اول، منِ نا آشنا به نقاشی را با ترکیبی گاه پیچیده و گاه ساده از اشکال هندسی و رنگها و سایهها و نورها مواجه میکرد. نقاشیهایی که در ظاهر برایِ منِ ناآشنا، معنایِ خاصی ندارند و فقط زیبا هستند، زنده هستند و در آنها ترکیبِ نور، حرکت و تقارنهایِ زیبایی از رنگها و شکلهای متنوع هندسی میتوان دید. نکتهای که بیش از همه توجه من را به خود جلب کرده بود، تفاوتِ بینِ آنچه از حبیبالله آیتالهی به عنوان یک فرد با پیشینه مذهبی دیده بودم نسبت به نقاشیهای انتزاعی او بود. این موضوع زمینه را برای ساخت فیلم مستندی دربارهی او، یا دربارهی نقاشیهای او به روایت خودش را فراهم آورد.
او با بزرگواری و فروتنی پیشنهادِ من را برای ساخت فیلم پذیرفت، اما چقدر سخت بود ساختن چنین فیلمی. یک مستندساز با ایدههای زیادی وارد پروژهای میشود که امکان اجرایِ آن به طور مستقیم به تعامل و همکاری او با سوژهاش مربوط میشود. بخشی از این تعامل به مهارت مستندساز در جلب اعتماد و برقراری ارتباط نزدیک با فرد مقابل دوربین مربوط میشود و بخشی دیگر به میزان همکاری و همراهی فرد مقابل دوربین دو طولِ دوران ساخت فیلم. استاد در آن دوران بیمار بود و بویِ رنگ و مواد شیمیایی در او ایجاد حساسیت میکرد، بنابراین ما استاد را درحال کار و نقاشی در فیلم نمیبینیم. ما قصد داشتیم استاد را در حال انجام کارهای روزمرهاش همراهی کنیم، همان کارهایی که همهی افراد جامعه در طول روز انجام میدهند مانند خرید، دید و بازدید، مطالعه، بودن در جمع خانواده و . . . ، اما استاد تمایلی به انجام این نداشتند. اما آنچه به دست آمد غنیمتی است که ارزش وقت گذاشتن برای ساخت فیلم را داشت.
نقاشیهایِ او انتزاعی است و وقتی پایِ صحبتِ او از نقاشیهایش مینشینی، همان استاد آیتالهی با پیشینهی مذهبی را در آنها کشف میکنی. این بسیار منطقی است. نقاشیها از بطن وجود او آمدهاند. مگر هنر به جز این است؟ در نمایشگاهی از آثارِ او در فرهنگستان هنر، او خود به تفسیر معنایِ فرمها و اشکال و رنگهای نقاشیهایِ خود میپردازد و آنجا است که ما را وارد دنیایِ پنهانِ نقاشیهایِ خود میکند. دنیایی که از چشمِ من که نسب به آن هنر ناآشنا بودم کاملاً پنهان مانده بود. ناگفته نماند که برداشتِ هر یک از ما از یک اثر هنری انتزاعی میتواند کاملاً متفاوت و شخصی باشد، و استاد آیتالهی دنیایِ خود را نقاشی کرده است؛ همان دنیایی که در آن به دنیا آمده، رشد کرده، آموزش دیده، تجربه به دست آورده و علم اندوزی و معلمی کرده است و در نهایت آثار خود را آفریده است.
پیشینه علمی استاد آیتالهی، مطالعات و مقالهها و ترجمهها و تألیفهایی که از او وجود دارد، همه نشان از این دارد که هیچ یک از نقاشیهایِ او خالی از آن دانش و پیشینه نیستند. در واقع من بهعنوان یک مستندساز میتوانم بگویم پیشینه دینی، مذهبی و فرهنگی استاد در مواجهه با علم و آگاهی و دانش و ادغام آنها با یکدیگر او را به خالق نقاشیهای ارزشمندی تبدیل کرده است. اما یک سوال وجود دارد، چرا تا آن زمان هیچ فیلمِ مستندی دربارهی استاد آیتالهی و نقاشیهایِ او ساخته نشده بود؟ شاید اگر این فیلم بیست سال قبل ساخته میشد، استاد به لحاظ جسمی توانایی بیشتری برای همکاری با گروه فیلمسازی داشتند و حاصلِ آن نمایش و معرفی هر چه بهتر هنر و آثارِ او بود.!!!
در این فیلم که نامِ آن را "رنگ دانش خدا" گذاشتیم، استاد نقاشیهای خود را تعریف میکند. در گفتگویی که یکی از مدیران وقت فرهنگستان هنر با استاد در حین دیدنِ کارها دارد، گاهی میبینیم که تفسیرهای استاد از بعضی کارها با برداشت و استنباط او متفاوت است و چقدر خوب است که این تفاوت وجود دارد، چقدر خوب است که استاد با این تفاوت در برداشت از آثار خود مواجه میشود و حرفِ و ایده و نظرِ خود را ابراز میکند. زیبایی هنر در اینجا دیده میشود. جالب آن است که در حین ساخت فیلم با یکی از شاگردان استاد آشنا شدم. او از قدیم استاد و خانوادهاش را میشناخت و سالها پیش از ساخته شدن فیلم، در کارگاه سفال مربوط به همسر استاد (نورماه) کار کرده بود. استاد یکی از نقاشیهای خود را به او هدیه کرده بود و او نیز که موسیقی سنتی ایرانی میدانست، قطعهای را بر اساس آن نقاشی ساخته بود و با تار و تنبک اجرا میکرد. او برداشت خود را از آن تابلو داشت و اعتقاد داشت که در آن ریتم وجود دارد. از او خواستم تابلو را به خانه استاد بیاورد و قطعهای که بر اساسِ آن ساخته است را در برابر استاد اجرا کند. جالب است که استاد آیتالهی استنباط ریتمیک او از نقاشیِ خود را تائید میکرد و نظری شبیه به نظر شاگرد قدیمی خود داشت.
خلق آثاری شبیه به آثار استاد حبیباله آیتالهی با آن پشتوانه علمی و دانشگاهی نیاز به جسارت دارد. آثاری که شباهتهای ظاهری به آثار کاندیسکی دارد به نحوی که برخی در ایران استاد را کاندیسکیِ ایران میخوانند. این جسارت باعث خلاقیتهایِ دیگری در ثبت و ترویج آثارِ او شده است به گونهای که برخی از آثارِ او در نقشِ فرش بافته شدهاند که اتفاقاً خیلی جالب است و توجه را به خود جلب میکند. در واقع ایدهی بافت فرش با نقشِ نقاشیهای انتزاعی استاد آیتالهی در کشوری که نقشِ بسیاری از فرشها در آن سنتی و کهن است، ایدهی شجاعانهای است. از جمله کارهای هنری خلاقانهی دیگر استاد میتوان به طراحیِ متفاوت ورقهای بازی اشاره کرد که در قطع کوچک میباشند و توجههای زیادی را به خود جلب کردند. همه اینها در کنار یکدیگر من را به عنوان یک
مستندساز به این نتیجهگیری میرساند که حتی ساخت یک فیلم نیز از هر یک از اساتید هنرهای تجسمی کم است. همانطور که از استاد احمدرضا احمدی چند فیلم مستند ساخته شده و همچنان نیز در حال ساخته شدن است.